اموزش قران

این وبلاگ جهت اطلاع از جلسات قران و اموزش مباحث قرانی است.

اموزش قران

این وبلاگ جهت اطلاع از جلسات قران و اموزش مباحث قرانی است.

آخرین نظرات
نویسندگان

داستان های حضرت محمد(ص)-10

پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۰۱ ب.ظ

آغاز دعوت پیامبر

دعوت ایشان که آنطورکه از او خواسته شده بود از خانه وخانواده آغاز شد واولین کسانی که به او ایمان آوردند خدیجه وحضرت علی(ع)بودند.

ایشان دعوت خود را بصورت پنهانی شروع نمودند واین دعوت سه سال به طول انجامید وطرفدارانی نیز در این مدت به دست آورد.بعد از سه سال به او دستور شروع دعوت آشکار داده شد واو به علی دستور داد که مقداری غذا وشیر تهیه کند وسپس 45 نفر از سران بنی هاشم را دعوت به مهمانی گرفت تا کار دعوت علنی خود را از آنجا شروع نماید.جلسه شروع شد ولی قبل از اینکه او کار اصلی خود را آغاز کند عمویش ابولهب با سخنان بیهوده آمادگی مجلس را از بین برد.جلسه مجددا روز بعد تکرار شد وایشان پس از پذیرایی سخنان خود را با حمد وستایش خدا واعتراف به وحدانیت او آغاز کرد واز آنان طلب یاری نمود وبه آنها گفت که من خیر دنیا وآخرت را برای شما به ارمغان آورده ام.او از جمع خواست تا کسی را به عنوان نماینده خود انتخاب نماید اما هیچکس به جز علی داوطلب این امر خطیر نشد وآمادگی خود را تا سه بار نیز به حضرت اعلام نمود در نتیجه حضرت ایشان را به عنوان وکیل ووصی بعد از خود انتخاب نمود.

مجلس به پایان رسید در حالیکه هر کسی در رد پیامبر سخنی گفت  ونیز ابولهب با حالت مسخره به ابوطالب گفت که محمد پسرت علی را بزرگ تو قرار داد.بعد ازاین ماجرا دستور دعوت عمومی صادر شد.

حضرت روزی به بالای کوه صفا رفته وهمگان را جمع کرده وبه آنها گفت که اگر من به شما بگویم در پشت این کوه دشمن کمین کرده حرف مرا باور می کنید ؟مردم جواب مثبت دادند.حضرت در ادامه به آنها گفت من شما را از عذاب الهی برحذر می دارم اما بازهم با اخطار ابولهب مواجه شد وجمعیت که از نیت ایشان آگاه شده بودند متفرق شدند.

روزی نیز حضرت وارد مسجدالحرام شد وعده ای را در حال سجده بر بتها مشاهده نمود وآنها را از این کار برحذر داشت اما آنها دلیل کار خود را تقرب به درگاه الهی عنوان نمودند وپیامبر بازهم آنها را از شرک به خداوند ترسانید.اما مردم او را کاهن ودروغگو خواندند.گروهی نیز نزد ابوطالب آمدند ونزد او گله کردند واز او خواستند تا جلو کارهای محمد را بگیرد.

پیامبر به دعوت خویش ادامه داد ودر نتیجه مورد خشم وغضب مشرکین قرارگرفت .اینبار نیز قریش به سراغ ابوطالب رفته وبه گفتند:ما از توخواستیم تا جلوی محمد را بگیری اما تواینکار را نکردی .ما طاقت توهین او به خدایان خود را نداریم یا جلوی او را بگیر یا با هردوی شما پیکار خواهیم کرد.ابوطالب محمد را خواست ودر مقابل قریش از او خواست تا دست از کارهای خود بردارد اما رسول خدا گفت :

عمو جان به خدا اگر خورشید را دردست راستم وماه را در دست چپم قرار دهند دست از رسالت خود برنخواهم داشت وبا گریه آنجا را ترک کرد .ابوطالب نیز او را صدا زد وبه او گفت که هر چه دوست داری بگو.به خدا قسم من هم از دست از یاری تو برنخواهم داشت.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی